loading...
ادعا نمیکنم بهترینم ولی خرسندترین ها مارا انتخاب کردند
خوش امدید
<RB:Block_Right>
<RB:Block_Right_Loop>
<style type="text/css">
.menutitle{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;border-bottom:0px;text-align:right;margin-top:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-bottomright:0px;-moz-border-radius-bottomleft:0px;}
.menubody{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;text-align:right;margin-bottom:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-topright:0px;-moz-border-radius-topleft:0px;}
</style>
<div dir="rtl" class="menutitle">[Menu_Title]</div>
<div dir="rtl" class="menubody">[Menu_Code]</div>
</RB:Block_Right_Loop>
</RB:Block_Right>

سید محمد امین هاشمی بازدید : 1 دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
نیمه شب آواره و بی حس و حال....در سرم سودای جامی بی زوار
پرسه ای آغاز کردیم در خیال.... دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت....یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل بیارد آورد اول بار را.... خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را ....آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با منو ...همنشین و هم زبان شد با منو
خسته جان بودم که جان شد با منو ....ناتوان بوده و توان شد با منو
دامنش شد خوابگاه خستگی ..... این چنین آغاز شد دلبستگی...
وای ازآن شب زنده داری تا سحر....وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر... دم به دم این عشق شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد ...گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پابرجاست دل....گرگشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زتورحمان شوی دریاست دل...بی تو شام بی فرداس دل
دل زعشق روی تو حیران شده....در پی عشق تو سرگردان شده
گفت:
گفت در عشق وفادارم بدان...من تو را بس دوس میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان...چون تویی مخمور خمارم بدان
باتو شادی میشود غم های من...باتو زیبا میشود فردای من
گفتمش عشقت به دل افسون شده...دل زجادوی رخت افسون شده
جزتو هر یادی به دل مدفون شده...عالم از زیبائی ات مجنون شده
خوبی او شهره آفاق بود.... در نجابت در نکوهی تاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت...پیش پای عشق ما سنگی گذاشت ...بی گمان از مرگ ما پروا
نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس...حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار مارا از جدایی غم نبود....درغمش مجنون و عاشق کم نبود
برسرپیمان خود محکم نبود...سهم من از عشق جز ماتم نبود
بامن دیوانه پیمان ساده بست...ساده هم ان عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را شکست...این خبر ناگاه پشتم را شکست
با که گویم او که همخون من است...خصم جان و تشنه ی خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد...این گدا مشمول آن رحمت نشد.....آن طلا حاصل به این
قیمت نشد
عشقان را خوش دلی تفدیر نیست...باچنین تقدیر بد تدبیر نیست
مست و مغرور خراب از غم شدم...ذره ذره آب گشتم.....کم شدم
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود...عشق دیرین گسسته تارو پود
گرچه آب رفته باز آید ز رود.....ماهی بیچاره آما مرده بود................
بعداز این آشیانه ات هر است باش با او... یادتو مارا بس است...
درباره ما
Profile Pic
!!!!!((((فقط این رو دارم بگم که رفاقت تعطیل ای پسر))))!!!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما درباره این سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 87
  • خوش امدید
    welcome